در دهی پیرمرد و پیرزنی فقیر بودند که فقط چند گوسفند وبز داشتندزن ازشیر آنها کره هایی به وزن یک کیلو می ساخت ومرد روزها به بقالی شهر می برد ومی فروخت روزی بقال به پیر مرد گفت من دیگر از تو کره نمی خرم

پیرمرد فقیرگفت:چرا؟

بقال گفت توکره ها را باعنوان یک کیلو به من می فروختی ولی امروز که آنها را وزن کردم دیدم هریک 900گرم است

پیرمرد گفت:آخر ما در خانه وزنه نداشتیم که کره ها را وزن کنیم من روزی از خودت یک کیلو شکر خریدم وآنرا به عنوان وزنه قرار دادیم

هرچه کنی به خود کنی گرهمه نیک وبدکنی