تاسوعای حسینی
«السّلامعليکيااباالفضلالعبّاس(ع)»
** فـرقـم ز تـيـغ کـيـنـه، در راه حـق دو تا شد **
** در عـلـقـمـه بـرادر، دسـت از تـنـم جـدا شد **
** من که سـقـّا و عـلـمـدار و امـيـر لـشـکرم **
** با لـب تشنه ميان خاک و خون غوطه ورم **
** بي دست چو من برادر، از صدر زين فتادم **
** بـا چـهـره پـر از خــون، روي زمـيـن فتادم **
** مـادرت فـاطـمـه(س) گـفـتـا ز وفـا اي پـسرم **
** مــن ز داغ تــو، تــا بـه ابــد نــوحــه گــرم **
** مـن مـست جام سـرخ قـالـو بـلاي عـشـقـم **
** سـاقـي بــزم قـرب کــرب و بــلاي عـشـقـم **
** هر طرف مي نگرم ديـده من، جانب توست **
** اي دل خـستـه بـرادر به خـدا، طالب توست **
** اي نور چشم زهراء(س)، جان وسرم فدايت **
** پـرچـم بـه کـف بـرادر، دارم به لـب ثـنـايت **
** تو چنان شـمـعـي و بر گرد تو، پروانه منم **
** يا حسين(ع) حلقه به گوش در اين خانه منم **
** يا حسيـن(ع) ياحسيـن(ع)، عاشـق رويت منم **
** يا حسيـن(ع) ياحسيـن(ع)، ديده به سويت منم **
منبع شعر: کتاب زمزمه هاي حاج احمد دلجو، ص90.
«جوابدندانشكنحضرتعباس(عليهالسّلام)بهشمرلعين»
راوى گويد: فرمان عبيداللّه بن زياد پليد به عمربن سعد نحس، به اين مضمون رسيد كه او را تحريص مى نموده به تعجيل در قتال و بيم داده بود از تاءخير و اهمال. پس لشكر شيطان به امر آن بى ايمان، رو به جانب امام انس و جان آوردند و شمرذى الجوشن، آن سرور اهل فِتَن، ندا در داد كه كجايند خواهرزادگان من: عبداللّه، جعفر، عباس، و عثمان؟
حضرت امام حسین(علیه السلام) به برادران گرامى خويش فرمود: جواب اين شقى را بدهيد گرچه او فاسق و بى دين است ولى از زمره دائى هاى شماست. آن جوانان برومند حيدر كرّار به آن كافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه كار است ؟ آن ملعون نابكار عرضه داشت : اى نورديدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشيد و خود را با برادرتان حسین(علیه السلام)، به كشتن ندهيد و ملتزم قيد طاعت يزيد پليد اميرالمؤمنين(؟!) باشيد تا به سلامت برهيد.
پس حضرت ابالفضل العباس(عليه السّلام) به آن پليد، فرياد برآورد كه دستت بريده باد و خدا لعنت كناد امان نامه ترا! اى دشمن خدا؛ ما را امر مى كنى كه برادر و سيّد خود حضرت امام حسین(علیه السلام) فرزند حضرت فاطمه(عليهاالسّلام) را وابگذاريم و بنده طاعت لعينان و اولاد لعينان باشيم ؟! راوى گويد: شمر بى باك پس از استماع اين كلام از فرزند امام، مانند خوك خشمناك به جانب لشكريان شتافت و بازگشت به سوى نيروهاى خود نمود. راوى گويد: چون آن فرزند سيّد اَنام، حسین(علیه السلام)، مشاهده نمود كه لشكر شقاوت اثر حريص اند كه به زودى نائره جنگ را مُشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و كلام حق و موعظه آن صدق مطلق ، اصلا بر دلهاى سخت ايشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حميده و اقوال جميله آن جناب براى ايشان انتفاعى حاصل است ، به برادرش ابوالفضل العباس(علیه السلام) فرمود: اگر تو را قدرت است در اين روز، شرّ اين اَشْقيا را از ما بگردان و ايشان را باز گردان كه شايد امشب را از براى رضاى پروردگار نماز بگزارم ؛ زيرا خداى متعال مى داند كه نماز از براى او و تلاوت كتاب او را بسيار دوست مى دارم . راوى گويد: حضرت عباس(عليه السّلام) از آن گروه حق نشناس مهلت يك شب را درخواست كرد. عمرسعد لعين تاءمّل كرد و جواب نداد. عَمْرو بن حَجّاج زبيدى به سخن آمد و گفت : به خدا سوگند كه اگر به جاى ايشان ، تركان و ديلمان مى بودند و اين تقاضا را از ما مى كردند، البته ايشان را اجابت مى نموديم، حال چه شده كه آل محمّد(صلّى اللّه عليه و آله وسلم) را مهلت نمى دهيد؟! پس آن مردم بى حيا، يك شب را به خامس آل عبا، مهلت دادند.
راوى گويد: حضرت امام حسین(علیه السلام) بر روى زمين بنشست و لحظه اى او را خواب ربود، پس بيدار شد و به خواهر خود حضرت زينب(عليهاالسّلام) فرمود: اى خواهر! اينك در همين ساعت جدّ بزرگوارخود حضرت محمد مصطفى(صلّى اللّه عليه و آله وسلم) و پدر عالى مقدار خويش على مرتضى(علیه السلام) و مادرم حضرت فاطمه زهراء(عليهاالسّلام) و برادرم امام حسن(عليه السّلام) را در خواب ديدم كه فرمودند:اى حسین(علیه السلام) ! عنقريب نزد ما خواهى بود. و در بعضى روايات چنين آمده است كه فردا به نزد ما خواهى بود. راوى گويد: علياى مخدّره حضرت زينب(عليهاالسّلام) پس از شنيدن اين سخنان از آن امام انس و جان، سيلى به صورت خود نواخت و صيحه كشيد و گريه نمود. حضرت امام حسین(علیه السلام) فرمود: اى خواهر مهربان، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز. (1)
(1) سوگنامه کربلاء، ترجمه لهوف سيدبن طاووس؛ مسلك دوم:گزارش از حوادث عاشورا و شهادت امام حسين(عليه السّلام) و ياران با وفايش.
«شهادتحضرتابوالفضلالعبّاس(عليهالسّلام)»
حضرت عباس(عليه السّلام) كه اكبر اولاد اُمُّ البَنين و پسر چهارم اميرالمؤمنين حضرت علی(عليه السّلام) بود و كُنْيَتش ابوالفضل و مُلَقّب به (سقّا) (1) و صاحب لواى حضرت امام حسین(علیه السلام) بود، چنان جمال دل آرا و طلعتى زيبا داشت كه او را ماه بنى هاشم مى گفتند و چندان جسيم و بلند بالا بود كه بر پشت اسب قوى و فربه بر نشستى پاى مباركش بر زمين مى كشيدى. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچ كدام را فرزندنبود. حضرت ابوالفضل(عليه السّلام)، اوّل ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را ببيند و ادراك اجر مصائب ايشان فرمايد.
پس از شهادت حضرت عباس(عليه السّلام) به نحوى كه ذكر شد بعضى از ارباب مقاتل گفته اند كه چون آن جناب تنهائى برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده عرض كرد: اى برادر! آيا رخصت مى فرمائى كه جان خود را فداى تو گردانم؟ حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) از استماع سخن جانسوز او به گريه آمد و گريه سختى نمود، پس فرمود: اى برادر! تو صاحب لواى منى چون تو نمانى كس با من نماند. حضرت ابوالفضل(عليه السّلام) عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين جماعت منافقين خونخواهى خود كنم . حضرت امام حسین(علیه السلام) فرمود: پس الحال كه عازم سفر آخرت گرديده اى، پس طلب كن از براى اين كودكان كمى از آب، پس حضرت عباس(عليه السّلام) حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواى نصيحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصيحت كرد و كلمات آن بزرگوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نكرد.
لاجرم حضرت عباس(عليه السّلام) به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر ديد به عرض برادر رسانيد. كودكان اين بدانستند بناليدند و نداى العَطَش العَطَش در آوردند، حضرت عباس(عليه السّلام) بى تابانه سوار بر اسب شده و نيزه بر دست گرفت ومَشْگى برداشت و آهنگ فرات نمود شايد كه آبى به دست آورد. پس چهار هزار تن كه موكّل بر شريعه فرات بودند دور آن جناب را احاطه كردند و تيرها به چلّه كمان نهاده و به جانب او انداختند، حضرت ابوالفضل(عليه السّلام) كه از پستان شجاعت شير مكيده چون شير شميده بر ايشان حمله كرد و رجز خواند:
لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِالْـمَوْتُ زَقَا
حَتّى اُوارى فى الْمصاليتِ (۳) لِقا
نَفْسى لِنَفْس الْمُصْطَفَى الطُّهْـروَقا
انّى اَنَا الْـعـبـّاس اَغْـدُوا بِـالـسـَّقـا
ولا اَخـافُ الـشَّرَ يوْمَ الْمُلْتقى (4)
و از هر طرف كه حمله مى كرد لشكر را متفرّق مى ساخت تا آنكه به روايتى هشتاد تن را به خاك هلاك افكند، پس وارد شريعه شد و خود را به آب فرات رسانيد چون از زحمت گير و دار و شدّت عطش جگرش تفته بود خواست آبى به لب خشك تشنه خود رساند دست فرا برد و كفى از آب برداشت تشنگى حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) و اهلبيت او را ياد آورد آب را از كف بريخت.
مشك را پر آب نمود و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا مگر خويش را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگى برهاند. لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه كردند، و حضرت ابوالفضل العباس(عليه السّلام) مانند شير غضبان بر آن منافقان حمله مى كرد و راه مى پيمود. ناگاه نوفل الازرق و به روايتى زيدبن ورقاء كمين كرده از پشت نخلى بيرون آمد و حكيم بن طفيل او را معين گشت و تشجيع نمود پس تيغى حواله آن جناب نمود آن شمشير بر دست راست آن حضرت رسيد و از تن جدا گرديد، حضرت ابوالفضل(عليه السّلام) جلدى كرد و مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و اين رجز خواند:
واللّهِ اِنْ قَـطَـعْـتـُمُ يَمـينى
اِنّى اُحامى اَبَداً عَنْ دينى
وعَنْ اِمامٍ صادِقِ الـيَقـين
نَجْلِ النَّبِىّ الطّاهِرِ الاَمينِ
پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن جناب شد، ديگر باره نوفل و به روايتى حكيم بن طفيل لعين از كمين نخله بيرون تاخت و دست چپش را از بند بينداخت، حضرت ابوالفضل العباس(عليه السّلام) اين رجز خواند:
يانَفْسُ لاتَخْشَي منَ الْكُفّارِ
و اَبْـشِرى بـِرَحْمَةِ الْجَـبّارِ
مع الـنـَّبِىّ السَّيـّدِ الْمخْتارِ
قَـدْ قَـطَعـُوا بِبَغْيهِمْ يَسارى
فَاَصْـلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّ النّارِ (۵)
و مشك را به دندان گرفت و همّت گماشت تا شايد آب را به آن لب تشنگان برساند كه ناگاه تيرى بر مشك آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر بر سينه اش رسيد و از اسب در افتاد.
پس حضرت ابوالفضل العباس(عليه السّلام) فرياد برداشت كه اى برادر، مرا درياب به روايت (مناقب ) (۶) ملعونى عمودى از آهن بر فرق مباركش زد كه به بال سعادت به رياض جنّت پرواز كرد.
چون حضرت امام حسین(علیه السلام) صداى برادر شنيد، خود را به او رسانيد ديد برادر خود را كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دستهاى مقطوع بگريست و فرمود:
اَلانَ اِنْكَسَرَ ظَهْرى و قَلَّتْ حيلَتى.
اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره من گسسته گشت.
در حديثى از حضرت سيّد سجاد(عليه السّلام) مروى است كه فرمودند: خدا رحمت كند عمويم حضرت ابوالفضل العباس(عليه السّلام) را كه برادر را بر خود ايثار كرد و جان شريفش را فداى او نمود تا آنكه در يارى او دو دستش را قطع كردند و حقّ تعالى در عوض دو دست او دو بال به او عنايت فرمود كه با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز مى كند و از براى حضرت عباس(عليه السّلام) در نزد خداى منزلتى است در روز قيامت كه مغبوط جميع شهداء است و جميع شهداء را آرزوى مقام اوست. (۷)
نقل شده كه حضرت عباس(عليه السّلام) در وقت شهادت سى و چهار ساله بود و آنكه اُمُّ الْبنَين مادر جناب عباس(عليه السّلام) در ماتم او و برادران اعيانى او بيرون مدينه در بقيع مى شد و در ماتم ايشان چنان ندبه و گريه مى كرد كه هر كه از آنجا مى گذشت گريان مى گشت . گريستن دوستان عجبى نيست، مروان بن الحكم كه بزرگتر دشمنى بود خاندان نبوّت را چون بر امّ البنين عبور مى كرد از اثر گريه او گريه مى كرد! (۸)
(1) قال ابراهيم بن محمّد البيهقى احد اَعلام القرن الثالث فى كتاب (المحاسن والمساوى ) عند ذكر نزول الحسين عليه السّلام و اصحابه بِكربلا ما لفظه : فنزلوا و بينهم و بين الماء يسيرُ قال فاءراد الحسين عليه السّلام و اصحابه الماء فحالُوا بينهم و بينه فقال له شمرذى الجوشن لاتشربون ابدا حتّى تشربون من الحميم ، فقال العباس بن على عليهماالسّلام للحسين عليه السّلام : اَلَسْنا عَلَى الْحقّ؟ قال : نَعَم ! فحمل عليهم فكشفهم عن الماء حتى شربو و استقوا.(شيخ عباس قمى رحمه اللّه )
(۲) (زقا)اى صاح تزعم العرب ان للموت طائر اًيصيح و يسمّونه الهامه و يقولون اذا قتل الانسان ولم يوخذ بثاره زقت هامته حتّى يثار.(شيخ عبّاس قمّى رحمه اللّه )
(۳) (والمصاليت ) جمع مصلاة و هو الرجل المتشمّر قمى رحمه اللّه سيف مصلّت : شمشير كشيده .
(۴) (بحارالانوار) 45/40.
(۵) (بحار الانوار) 45/40 و 41.
(۶) (مناقب ) ابن شهر آشوب 4/117.
(۷) (امالى شيخ صدوق ) ص 548،مجلس 70،حديث 731.
(۸) (بحار الانوار) 45/40.
کانون فرهنگی باقرالعلوم (علیه السلام) مسجد جامع بافران آماده دریافت انتقاد و پیشنهاد سازنده شما در خصوص وبلاگ و امور فرهنگی می باشد. با تشکر