برگزاری نماز عید سعید قربان در بافران
نماز عید سعید قربان
به امامت حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج میرزا حسن عرب بافرانی
جمعه 30/9/86 ساعت 9 صبح
مسجد گلزار شهدای بافران

نماز عید سعید قربان
به امامت حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج میرزا حسن عرب بافرانی
جمعه 30/9/86 ساعت 9 صبح
مسجد گلزار شهدای بافران


عيد قربان كه پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهي و شعور) و منا (سرزمين آرزوها، رسيدن به عشق) فرا مىرسد، عيد رهايى از تعلقات است. رهايى از هر آنچه غيرخدايى است. در اين روز حجگزار، اسماعيل وجودش را، يعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنيوى پيدا كرده قربانى مىكند تا سبكبال شود.
صداي پاي عيد ميآيد. عيد قربان عيد پاکترين عيدهاست، عيد سر سپردگي و بندگي است. عيد بر آمدن انساني نو از خاکسترهاي خويشتن خويش است. عيد قربان، عيد نزديک شدن دلهايي است که به قرب الهي رسيدهاند. عيد قربان عيد بر آمدن روزي نو و انساني نو است.
و اکنون در منايي، ابراهيمي، و اسماعيلت را به قربانگاه آوردهاي. اسماعيل تو کيست؟ چيست؟! مقامت؟ آبرويت؟ موقعيتت، شغلت؟ پولت؟ خانهات؟ املاكت؟ ... ؟
اين را تو خود ميداني، تو خود آن را، او را - هر چه هست و هر که هست - بايد به منا آوري و براي قرباني، انتخاب کني، من فقط ميتوانم " نشانيهايش" را به تو بدهم:
آنچه تو را، در راه ايمان ضعيف ميکند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" ميخواند، آنچه تو را، در راه "مسئوليت" به ترديد ميافکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگياش نميگذارد تا " پيام" را بشنوي، تا حقيقت را اعتراف کني، آنچه ترا به "فرار" ميخواند، آنچه ترا به توجيه و تاويلهاي مصلحتجويانه ميکشاند، و عشق به او، کور و کرت ميکند، ابراهيمي و "ضعف اسماعيلي" ات، ترا بازيچه ابليس ميسازد. در قله بلند شرفي و سراپا فخر و فضيلت، در زندگيات تنها يک چيز هست که براي به دست آوردنش، از بلندي فرود ميآيي، براي از دست ندادنش، همه دستاوردهاي ابراهيموارت را از دست ميدهي، او اسماعيل توست، اسماعيل تو ممکن است يک شخص باشد، يا يک شيء، يا يک حالت، يک وضع، و حتي، يک " نقطه ضعف"!
قرباني انسان براي خدا - که در گذشته، يک سنت رايج ديني بود و يک عبادت - ممنوع! در "ملت ابراهيم" ، قرباني گوسفند، به جاي قرباني انسان! و از اين معنيدارتر، يعني که خداي ابراهيم، همچون خدايان ديگر، تشنه خون نيست. اين بندگان خداياند که گرسنهاند، گرسنه گوشت! و از اين معنيدارتر، خدا، از آغاز، نميخواست که اسماعيل ذبح شود، ميخواست که ابراهيم ذبح کننده اسماعيل شود، و شد، چه دلير! ديگر، قتل اسماعيل بيهوده است، و خدا، از آغاز ميخواست که اسماعيل، ذبيح خدا شود، و شد، چه صبور!
اما اسماعيل ابراهيم، پسرش بود!
سالخورده مردي در پايان عمر، پس از يک قرن زندگي پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگي و جنگ و جهاد و تلاش و درگيري با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متوليان بتپرستي و خرافههاي ستارهپرستي و شکنجه زندگي. جواني آزاده و روشن و عصياني در خانه پدري متعصب و بتپرست و بتتراش! و در خانهاش زني نازا، متعصب، اشرافي: سارا .
و اکنون، در زير بار سنگين رسالت توحيد، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل يک قرن شکنجه، "مسئوليت روشنگري و آزادي"، در "عصر ظلمت و با قوم خو کرده با ظلم"، پير شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز يک " بشر" مانده است و در پايان رسالت عظيم خدايياش، يک " بنده خدا" .
دوست دارد پسري داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پيري از صد گذشته، آرزومندي که ديگر اميدوار نيست، حسرت و يأس جانش را ميخورد، خدا، بر پيري و نااميدي و تنهايي و رنج اين رسول امين و بنده وفادارش، که عمر را همه در کار او به پايان آورده است، رحمت ميآورد و از کنيز سارا - زني سياه پوست - به او يک فرزند ميبخشد، آن هم يک پسر! اسماعيل، اسماعيل، براي ابراهيم، تنها يک پسر، براي پدر، نبود، پايان يک عمر انتظار بود، پاداش يک قرن رنج، ثمره يک زندگي پر ماجرا، تنها پسر جوان يک پدر پير، و نويدي عزيز، پس از نوميدي تلخ .
و اکنون، در برابر چشمان پدر - چشماني که در زير ابروان سپيدي که بر آن افتاده، از شادي، برق ميزند - ميرود و در زير باران، نوازش و آفتاب عشق پدري که جانش به تن او بسته است، ميبالد و پدر، چون باغباني که در کوير پهناور و سوختهي حياتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گويي روئيدن او را، ميبيند و نوازش عشق را و گرماي اميد را در عمق جانش حس ميکند.
در عمر دراز ابراهيم، که همه در سختي و خطر گذشته، اين روزها، روزهاي پايان زندگي با لذت
"داشتن اسماعيل" ميگذرد، پسري که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشيده است، و هنگامي آمده است که پدر، انتظارش را نداشته است!
اسماعيل، اکنون نهالي برومند شده است، جواني جان ابراهيم، تنها ثمر زندگي ابراهيم، تمامي عشق و اميد و لذت پيوند ابراهيم!
در اين ايام، ناگهان صدايي ميشنود:
"ابراهيم! به دو دست خويش، کارد بر حلقوم اسماعيل بنه و بکُش"!
مگر ميتوان با کلمات، وحشت اين پدر را در ضربه آن پيام وصف کرد؟
ابراهيم، بنده خاضع خدا، براي نخستين بار در عمر طولانياش، از وحشت ميلرزد، قهرمان پولادين رسالت ذوب ميشود، و بت شکن عظيم تاريخ، در هم ميشکند، از تصور پيام، وحشت ميکند اما، فرمان، فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترين جنگ، جنگِ در خويش، جهاد اکبر! فاتح عظيمترين نبرد تاريخ، اکنون آشفته و بيچاره! جنگ، جنگ ميان خدا و اسماعيل، در ابراهيم.
داستان اين دين، داستان شکنجه و خودآزاري انسان و خون و عطش خدايان نيست؛ داستان "کمال انسان" است، آزادي از بند غريزه است، رهايي از حصار تنگ خودخواهي است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزهآساي اراده بشريست و نجات از هر بندي و پيوندي که تو را به نام يک «انسان مسئول در برابر حقيقت"، اسير ميکند و عاجز، و بالأخره، نيل به قله رفيع "شهادت"، اسماعيل وار، و بالاتر از "شهادت" - آنچه در قاموس بشر، هنوز نامي ندارد - ابراهيم وار! و پايان اين داستان؟ ذبح گوسفندي، و آنچه در اين عظيمترين تراژدي انساني، خدا براي خود ميطلبيد؟ کشتن گوسفندي براي چند گرسنهاي!
دشواريِ "انتخاب"!
کدامين را انتخاب ميکني ابراهيم؟! خدا را يا خود را؟ سود را يا ارزش را؟ پيوند را يا رهايي را ؟ لذت را يا مسئوليت را ؟ پدري را يا پيامبري را ؟ بالاخره، "اسماعيلت" را يا " خدايت" را ؟
انتخاب کن! ابراهيم .
در پايان يک قرن رسالت خدايي در ميان خلق، يک عمر نبوتِ توحيد و امامتِ مردم و جهاد عليه شرک و بناي توحيد و شکستن بت و نابودي جهل و کوبيدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبههها پيروز برآمدن و از همه مسئوليتها موفق بيرون آمدن و هيچ جا، به خاطر خود درنگ نکردن و از راه، گامي، در پي خويش، کج نشدن و از هر انساني، خداييتر شدن و امت توحيد را پي ريختن و امامتِ انسان را پيش بردن و همه جا و هميشه، خوب امتحان دادن ...
اي ابراهيم! قهرمان پيروز پرشکوهترين نبرد تاريخ!
اي روئين تن، پولادين روح، اي رسولِ اُلوالعَزْم،

مپندار که در پايان يک قرن رسالت خدايي، به پايان رسيدهاي! ميان انسان و خدا فاصلهاي نيست، "خدا به آدمي از شاهرگ گردنش نزديکتر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابديت است، لايتناهي است! چه پنداشتهاي؟
اکنون ابراهيم است که در پايان راهِ دراز رسالت، بر سر يک "دو راهي" رسيده است: سراپاي وجودش فرياد ميکشد: اسماعيل! و حق فرمان ميدهد: ذبح! بايد انتخاب کند!
"اين پيام را من در خواب شنيدم، از کجا معلوم که ..."! ابليسي در دلش "مِهر فرزند" را بر ميافروزد و در عقلش، " دليل منطقي" ميدهد.
کدامين را انتخاب ميکني ابراهيم؟! خدا را يا خود را؟ سود را يا ارزش را؟ پيوند را يا رهايي را ؟ لذت را يا مسئوليت را ؟ پدري را يا پيامبري را ؟ بالاخره، "اسماعيلت" را يا " خدايت" را ؟ انتخاب کن! ابراهيم .
اين بار اول، "جمره اولي"، رمي کن! از انجام فرمان خودداري ميکند و اسماعيلش را نگاه ميدارد،
"ابراهيم، اسماعيلت را ذبح کن"!
اين بار، پيام صريحتر، قاطعتر! جنگ در درون ابراهيم غوغا ميکند. قهرمان بزرگ تاريخ بيچارهاي است دستخوش پريشاني، ترديد، ترس، ضعف، پرچمدار رسالت عظيم توحيد، در کشاکش ميان خدا و ابليس، خُرد شده است و درد، آتش در استخوانش افکنده است.
روز دوم است، سنگيني "مسئوليت"، بر جاذبهي "ميل" ، بيشتر از روز پيش ميچربد. اسماعيل در خطر افتاده است و نگهداريش دشوارتر.
ابليس، هوشياري و منطق و مهارت بيشتري در فريب ابراهيم بايد به کار زند. از آن "ميوه ممنوع" که به خورد "آدم" داد!
ابليس در دلش "مهر فرزند" را بر ميافروزد و در عقلش "دليل منطقي" ميدهد.
"اما ... من اين پيام را در خواب شنيدم، از کجا معلوم که ..." ؟
اين بار دوم، "جمره وسطي"، رمي کن!
از انجام فرمان خودداري ميکند و اسماعيل را نگه ميدارد.
"ابراهيم! اسماعيلت را ذبح کن"! صريحتر و قاطعتر.
ابراهيم چنان در تنگنا افتاده است که احساس ميکند ترديد در پيام، ديگر توجيه نيست، خيانت است، مرز "رشد" و "غي" چنان قاطعانه و صريح، در برابرش نمايان شده است که از قدرت و نبوغ ابليس نيز در مغلطهکاري، ديگر کاري ساخته نيست. ابراهيم مسئول است، آري، اين را ديگر خوب ميداند، اما اين مسئوليت تلختر و دشوارتر از آنست که به تصور پدري آيد. آن هم سالخورده پدري، تنها، چون ابراهيم!
و اکنون، در زير بار سنگين رسالت توحيد، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل يک قرن شکنجه، "مسئوليت روشنگري و آزادي"، در "عصر ظلمت و با قوم خو کرده با ظلم"، پير شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز يک " بشر" مانده است و در پايان رسالت عظيم خدايياش، يک " بنده خدا" .
و آن هم ذبح تنها پسري، چون اسماعيل!
کاشکي ذبح ابراهيم ميبود، به دست اسماعيل، چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعيلِ جوان بايد بميرد و ابراهيمِ پير بايد بماند، تنها، غمگين و داغدار ...
ابراهيم، هر گاه که به پيام ميانديشد، جز به تسليم نميانديشد، و ديگر اندکي ترديد ندارد، پيام، پيام خداوند است و ابراهيم، در برابر او، تسليمِ محض!
اکنون، ابراهيم دل از داشتن اسماعيل برکنده است، پيام، پيام حق است. اما در دل او، جاي لذت
"داشتن اسماعيل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهيم تصميم گرفت، انتخاب کرد، پيداست که "انتخابِ" ابراهيم، کدام است؟ "آزادي مطلقِ بندگي خداوند"!
ذبح اسماعيل! آخرين بندي که او را به بندگي خود ميخواند!
ابتدا تصميم گرفت که داستانش را با پسر در ميان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پيش آمد، و پدر، در قامت والاي اين "قرباني خويش" مينگريست!
اسماعيل، اين ذبيح عظيم! اکنون در منا، در خلوتگاهِ سنگي آن گوشه، گفتگوي پدري و پسري!
پدري برف پيري بر سر و رويش نشسته، ساليان دراز بيش از يک قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسري، نوشکفته و نازک!
آسمانِ شبه جزيره، چه ميگويم؟ آسمانِ جهان، تاب ديدن اين منظره را ندارد. تاريخ، قادر نيست بشنود. هرگز، بر روي زمين چنين گفتگويي ميان دو تن، پدري و پسري، در خيال نيز نگذشته است. گفتگويي اين چنين صميمانه و اين چنين هولناک!
- "اسماعيل، من در خواب ديدم که تو را ذبح ميکنم ...!"
اين کلمات را چنان شتابزده از دهان بيرون ميافکند که خود نشنود، نفهمد. زود پايان گيرد. و پايان گرفت و خاموش ماند، با چهرهاي هولناک و نگاههاي هراساني که از ديدار اسماعيل وحشت داشتند!
اسماعيل دريافت، بر چهرهي رقتبار پدر، دلش بسوخت، تسليتش داد:
- "پدر! در انجامِ فرمانِ حق ترديد مکن، تسليم باش، مرا نيز در اين کار تسليم خواهي يافت و خواهي ديد که - اِنْ شاءَ الله - از صابران خواهم بود!"
ابراهيم اکنون، قدرتي شگفت انگيز يافته بود. با ارادهاي که ديگر جز به نيروي حق پرستي نميجنبيد و جز آزادي مطلق نبود، با تصميمي قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاک که ابليس را يکسره نوميد کرد، و اسماعيل - جوانمردِ توحيد - که جز آزادي مطلق نبود، و با ارادهاي که ديگر جز به نيروي حقپرستي نميجنبيد، در تسليم حق، چنان نرم و رام شده بود که گويي، يک " قرباني آرام و صبور" است!
پدر کارد را برگرفت، به قدرت و خشمي وصف ناپذير، بر سنگ ميکشيد تا تيزش کند!
مهر پدري را، درباره عزيزترين دلبندش در زندگي، اين چنين نشان ميداد، و اين تنها محبتي بود که به فرزندش ميتوانست کرد. با قدرتي که عشق به روح ميبخشد، ابتدا، خود را در درون کُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالي از خويش شد، و پر از عشقِ به خداوند .
زندهاي که تنها به خدا نفس ميکشد!
آنگاه، به نيروي خدا برخاست، قرباني جوان خويش را - که آرام و خاموش، ايستاده بود، به قربانگاه برد، بر روي خاک خواباند، زير دست و پاي چالاکش را گرفت، گونهاش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، - دستهاي از مويش را به مشت گرفت، اندکي به قفا خم کرد، شاهرگش بيرون زد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانيش نهاد، فشرد، با فشاري غيظ آميز، شتابي هولآور، پيرمرد تمام تلاشش اين است که هنوز به خود نيامده، چشم نگشوده، نديده، در يک لحظه "همه او" تمام شود، رها شود، اما ...
آخ! اين کارد!
اين کارد ... نميبرد!
آزار ميدهد،
اين چه شکنجه بيرحمي است!
کارد را به خشم بر سنگ ميکوبد!

همچون شير مجروحي ميغرد، به درد و خشم، بر خود ميپيچد، ميترسد، از پدر بودنِ خويش بيمناک ميشود، برق آسا بر ميجهد و کارد را چنگ ميزند و بر سر قربانياش، که همچنان رام و خاموش، نميجنبد دوباره هجوم ميآورد،
که ناگهان،
گوسفندي!
و پيامي که:
" اي ابراهيم! خداوند از ذبح اسماعيل درگذشته است، اين گوسفند را فرستاده است تا به جاي او ذبح کني، تو فرمان را انجام دادي!"
آنچه تو را، در راه ايمان ضعيف ميکند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" ميخواند، آنچه تو را، در راه "مسئوليت" به ترديد ميافکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگياش نميگذارد تا " پيام" را بشنوي، تا حقيقت را اعتراف کني، آنچه ترا به "فرار" ميخواند، آنچه ترا به توجيه و تاويلهاي مصلحتجويانه ميکشاند، و عشق به او، کور و کرت ميکند، ابراهيمي و "ضعف اسماعيلي" ات، ترا بازيچه ابليس ميسازد. در قله بلند شرفي و سراپا فخر و فضيلت، در زندگيات تنها يک چيز هست که براي به دست آوردنش، از بلندي فرود ميآيي، براي از دست ندادنش، همه دستاوردهاي ابراهيموارت را از دست ميدهي، او اسماعيل توست، اسماعيل تو ممکن است يک شخص باشد، يا يک شيء، يا يک حالت، يک وضع، و حتي، يک " نقطه ضعف"!
الله اکبر!
يعني که قرباني انسان براي خدا - که در گذشته، يک سنت رايج ديني بود و يک عبادت - ممنوع! در "ملت ابراهيم" ، قرباني گوسفند، به جاي قرباني انسان! و از اين معنيدارتر، يعني که خداي ابراهيم، همچون خدايان ديگر، تشنه خون نيست. اين بندگان خداياند که گرسنهاند، گرسنه گوشت! و از اين معنيدارتر، خدا، از آغاز، نميخواست که اسماعيل ذبح شود، ميخواست که ابراهيم ذبح کننده اسماعيل شود، و شد، چه دلير! ديگر، قتل اسماعيل بيهوده است، و خدا، از آغاز ميخواست که اسماعيل، ذبيح خدا شود، و شد، چه صبور! ديگر، قتل اسماعيل، بيهوده است! در اينجا، سخن از " نيازِ خدا" نيست، همه جا سخن از " نيازِ انسان" است، و اين چنين است " حکمتِ" خداوند حکيم و مهربان، "دوستدارِ انسان"، که ابراهيم را، تا قله بلند "قرباني کردن اسماعليش" بالا ميبرد، بي آن که اسماعيل را قرباني کند! و اسماعيل را به مقام بلند "ذبيح عظيم خداوند" ارتقاء ميدهد، بي آن که بر وي گزندي رسد!
که داستان اين دين، داستان شکنجه و خودآزاري انسان و خون و عطش خدايان نيست؛ داستان "کمال انسان" است، آزادي از بند غريزه است، رهايي از حصار تنگ خودخواهي است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزهآساي اراده بشريست و نجات از هر بندي و پيوندي که تو را به نام يک «انسان مسئول در برابر حقيقت"، اسير ميکند و عاجز، و بالأخره، نيل به قله رفيع "شهادت"، اسماعيل وار، و بالاتر از "شهادت" - آنچه در قاموس بشر، هنوز نامي ندارد - ابراهيم وار! و پايان اين داستان؟ ذبح گوسفندي، و آنچه در اين عظيمترين تراژدي انساني، خدا براي خود ميطلبيد؟ کشتن گوسفندي براي چند گرسنهاي!
موسم عيد است. روز شادى مسلمانان. روز قبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حجگزار و اى كسى كه در شكوهمندترين آيين دينى از زخارف دنيا دور شدى و به او نزديكتر. ايام حج را نشانهاى از پاكيزگى، رهايى، آزادگى، آگاهى و معنويت بدان. بدان كه زمين سراسر حجى است كه تو در آنى و بايد با سادگى، وقوف در جهان درون و بيرون و قربانى كردن همه آرزوهاى پوچ دنيوى، خود را براى سفر بزرگ آماده كنى. انسان مسافر چند روزه كاروان زندگى است. سلام بر ابراهيم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالح خداوند .

عید خون همان «عید اضحى»، به معنى قربانى كردن است. در سرزمین مِنا با قربانى گوسفند، «مَنْ» به «ما» تبدیل مىشود؛ زیرا فلسفه عمل حجگزار و قربانى كننده این است كه او با تمسك به حقیقت «ورع» گلوى دیوِ طمع را مىبرد و آنچه از قربانى به خداى سبحان مىرسد، گوشت و خون نیست، بلكه روح كردار و جان عمل (تقوا) است و حاجى وارث ابراهیم خلیل الرحمن علیهالسلام است كه اسماعیل نفسش را به قربانگاه مىبرد و آن را ذبح مىكند و به لقاءالله مىرسد. این سخن رهبر فقیدمان است كه فرموده است:
«عید سعید قربان، عیدى است كه انسانهاى آگاه را به یاد قربانگاه ابراهیمى مىاندازد. قربانگاهى كه درس فداكارى و جهاد در راه خداى بزرگ را به فرزندانِ آدم و اصفیاء و اولیاء مىدهد.»(1)
قربانى در مِنا مقدمه رسیدن به غدیر است؛ چرا كه اگر هواى نفس در مِنا قربانى نشود، در غدیرخم تسلیم حق شدن مشكل است و حضرت ابراهیم علیهالسلام با ذبح اسماعیل مسلمانان را بیمه كرد كه به جاى فرزندانشان، گوسفند قربانى كنند و حضرت محمد صلى الله علیه و آله بشریت را بیمه كرد كه به جاى پیروى از ناحق از حق؛ كه همان على است،(2) تبعیت كنند. و این چنین از پیوند قربان با غدیر، دین كامل شد.
عید سعید قربان، عیدى است كه انسانهاى آگاه را به یاد قربانگاه ابراهیمى مىاندازد. قربانگاهى كه درس فداكارى و جهاد در راه خداى بزرگ را به فرزندانِ آدم و اصفیاء و اولیاء مىدهد.
«إِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ زُفَّتْ أَرْبَعَةُ أَیَّامٍ إِلَى اللهِ كَمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ إِلَى خِدْرِهَا قیلَ ما هذِهِ الاْیّامُ قالَ: یَوْمُ الاَْضْحَى وَ یَوْمُ الْفِطْرِ وَ یَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ یَوْمُ الْغَدِیرِ وَ إِنَّ یَوْمَ الْغَدِیرِ بَیْنَالاَْضْحى وَ الْفِطْرِ وَ الْجُمُعَةِ كَالْقَمَرِ بَیْنَ الْكَوَاكِبِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِى نَجَافِیهِ اِبْرَاهِیمُ الْخَلِیلُ مِنَ النَّارِ فَصَامَهُ شُكْرا للهِ وَ هُوَ الْیَومُ الَّذِى اَكْمَلَ اللهُ بِهِ الدِّینَ فِى اِقَامَةِ النَّبِىِّ صلى الله علیه و آله عَلِیّا اَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ عَلَما وَ اَبَانَ فَضِیلَتَهُ وَ وَصَاءَتَهُ فَصَامَ ذَلِكَ الْیَوْمَ وَ اِنَّهُ لَیَوْمُ الْكَمَالِ وَ یَوْمُ مَرغَمَةِ الشَّیْطَانِ وَ یَوْمُ تَقَبُّلِ اَعْمَالِ الشِّیعَةِ وَ مُحِبِّى آلِ مُحَمَّدٍ.(3)
در هنگام قیامت، چهار روز را آرایش كرده نزد خداى سبحان مىآورند؛ چنان كه عروس را به حجله مىبرند. از حضرت پرسیده شد: این ایام كداماند؟ فرمود: روز قربان، روز فطر، روز جمعه و روز غدیر است. و روز «غدیر» بین روزِ فطر و روز جمعه مثل ماه است در میان ستارگان. آن روزى است كه حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام از آتش نجات پیدا كرد و روزه گرفت و از خدا تشكر كرد. روز غدیر روزى است كه خداوند به وسیله آن دین را كامل كرد و پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله على علیهالسلام را به عنوان امیرالمؤمنین معرفى كرد و فضائل وى را برشمرد و جانشین بودن وى را [از طرف خداى سبحان به همگان] اعلام كرد و به میمنت این روز، روزه گرفت؛ چرا كه روز كمال است و روز ناامیدى شیطان و روز قبولى اعمال شیعیان و دوستداران آل محمد صلى الله علیه و آله است.»
پینوشتها:
1- صحیفه نور، ج 18، ص 87 .
2- رسول اكرم صلى الله علیه و آله: «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ؛ على با حق است و حق با على .»
3- مسند الامام الرضا علیهالسلام، ج 2، صص 17 ـ 18.
منبع:
مجله مبلغان، ش 74 ، سیدعباس رفیعىپور .
|
|
اللهم اجعل غنای فی نفسی والیقین فی قلبی والاخلاص فی عملی و النور فی بصری والبصیره فی دینی فرازی از دعای عرفه
عرفه آمد و خدا دوباره زنگ زد که بیایید بندگانم، بندگان گنهکارم! بیایید جاماندگان رمضان و قدر.
روز عرفه روزیست که حقتعالی بندگان خویش را بعبادت و طاعت خود خوانده و موائد جود و احسان خود را برای ایشان گسترانیده و شیطان در این روز خوار و حقیرتر خواهد بود.
سلام بر عرفه، سلام بر صاحب عرفه، سلام بر ثارالله و ابن ثاره، سلام بر عرفه خوان عرفات ابا عبدالله الحسین(ع) و سلام بر شهیدان و سلام بر شهید عرفه مسلم بن عقیل(ع).
مراسم روحبخش
دعای عرفه امام حسین(ع)
پنج شنبه 29/9/86 ساعت 5/2 بعدازظهر
مسجد گلزار شهدای بافران
کانون فرهنگی باقرالعلوم (ع) مسجد جامع بافران با همکاری؛
پایگاه مقاومت بسیج قمر بنی هاشم (ع)- کانون فرهنگی هنری آل یاسین مسجد هفت تن بافران
گزيده اي از دعاي امام حسين (ع) در روز عرفه ستايش سزاوار خداوندي است كه كس نتواند از فرمان قضايش سرپيچد و مانعي نيست كه وي را از اعطاي عطايا، باز دارد. و صنعت هيچ صنعتگري بپاي صنعت او نرسد. بخشنده بيدريغ است. اوست كه بدايع خلقت را بسرشت و صنايع گوناگون وجود را با حكمت خويش استوار ساخت. پروردگارا بسوي تو روي آورم. و به ربوبيت تو گواهي دهم. و اعتراف كنم كه تو تربيت كننده و پرورنده مني. و بازگشتم بسوي توست. مرا با نعمت آغاز فرمودي قبل از اينكه چيز قابل ذكري باشم. قبل از هدايت مرا با صنع زيبايت مورد رأفت و نعمتهاي بيكرانت قرار دادي. آفرينشم را از قطره آبي روان پديد آوردي. و در تاريكيهاي سه گانه جنيني سكونتم دادي، ميان خون و گوشت و پوست. و مرا شاهد آفرينش خويش نگرداندي و هيچيك از امورم را بخودم وا نگذاشتي. ولي مرا براي هدفي عالي يعني هدايت (و رسيدن به كمال) موجودي كامل و سالم بدنيا آوردي. و در آن هنگام كه كودكي خردسال در گهواره بودم، از حوادث حفظ كردي. و مرا از شير شيرين و گوارا تغذيه نمودي. و دلهاي پرستاران را بجانب من معطوف داشتي. و با محبت مادران به من گرمي و فروغ بخشيدي. تا اينكه با گوهر سخن مرا ناطق و گويا ساختي. و نعمتهاي بيكرانت را بر من تمام كردي. و سال به سال بر رشد و تربيت من افزودي. تا اينكه فطرت و سرنوشتم، به كمال انساني رسيد. و از نظر توان اعتدال يافت. حجتت را بر من تمام كردي كه معرفت و شناختت را به من الهام فرمودي. آري اين لطف تو بود كه از خاك پاك عنصر مرا بيافريدي. و راضي نشدي اي خدايم كه نعمتي را از من دريغ داري. بلكه مرا از انواع وسائل زندگي برخوردار ساختي. با اقدام عظيم و مرحمت بيكرانت بر من. و باحسان عميم خود نسبت به من، تا اينكه همه نعماتت را درباره من تكميل فرمودي. الهي! من به حقيقت ايمانم، گواهي دهم. و نيز به تصميمات متقین خود و به توحيد صريح و خالصم ،گواهي مي دهم اي پروردگار كه اگر در طول قرون و اعصار زنده بمانم و بكوشم تا شكر يكي از نعمات تو بجا آورم، نتوانم مگر باز هم توفيق تو رفيقم شود، كه آن خود مزيد نعمت و مستوجب شكر ديگر، و ستايش جديد و ريشه دار باشد. حمد و ستايش خدايي را كه فرزندي ندارد تا ميراث برایش باشد. و در فرمانروايي نه شريكي دارد تا با وي در آفرينش بر ضديت برخيزد و نه دستياري دارد تا در ساختن جهان به وي كمك دهد. خداوندا، چنان كن كه از تو بيم داشته باشم، آنچنان كه گويي تو را مي بينم و مرا با تقوايت رستگار كن! اما بخاطر گناهانم مرا به شقاوت دچار مساز! مقدر كن كه سرنوشت من به خير و صلاح من باشد. و در تقديراتت خير و بركت بمن عطا فرما! خداوندا! ستايش از آن توست كه مرا آفريدي. و مرا شنوا و بينا گرداندي! و ستايش سزاوار توست كه مرا بيافريدي و خلقتم را نيكو بياراستي. بخاطر لطفي كه به من داشتي . و مرا بر مشكلات روزگار، و كشمكش شبها و روزها ياري فرماي! و مرا از رنجهاي اين جهان و محنتهاي آن جهان نجات بده و از شر بديهايي كه ستمكاران در زمين مي كنند نگاه بدار. خدايا! مرا به كه وا مي گذاري؟ آيا به خويشاوندي كه پيوند خويشاوندي را خواهد گسست؟ يا به بيگانه كه بر من بر آشفتد؟ يا به كسانيكه مرا به استضعاف و استثمار كشانند؟ در صورتيكه تو پروردگار من و مالك سرنوشت مني؟ اي خداي من و اي خداي پدران من! ابراهيم، اسماعيل، اسحق و يعقوب، و اي پروردگار جبرئيل، مكائيل و اسرائيل. و اي تربيت كننده محمد، خاتم پيامبران و فرزندان برگزيده اش. اي فرو فرستنده تورات، انجيل زبور و فرقان تو پناهگاه مني، بهنگامي كه راهها با همه وسعت، بر من صعب و دشوار شوند و فراخناي زمين بر من تنگ گردد. و اگر رحمت تو نبود من اكنون جزء هلاك شدگان بودم. و تو مرا از خطاهايم باز مي داري. و اگر پرده پوشي تو نبود از رسوايان بودم.

حقیقت حج چیست؟

زید شَمّام میگوید: قتادة بن دعامه از مفسران و دانشمندان معروف اهل تسنن، بر امام باقر علیه السلام وارد شد. حضرت از او پرسید: قتاده! تو فقیه اهل بصرهای؟ عرض کرد: چنین گمان میبرند.
امام فرمود: شنیدهام قرآن را تفسیر میکنی؟ عرض کرد: آری! فرمود: قرآن را با علم تفسیر میکنی یا با جهل؟ عرض کرد: با علم!
امام فرمود: اگر چنین است تو دانشمندی هستی که باید به تو مراجعه کرد، من از تو میپرسم. عرض کرد: بپرسید.
حضرت فرمود: معنای این آیه کریمه را بگو: ... و قَدّرنا فیها السَّیرَ سیروُا فیها لَیالِیَ و اَیّاماً آمنین (1)؛ « قریههایی (نزدیک به هم) قرار دادیم با فاصله کوتاه و سیر و سفری معین و آنها را گفتیم که در این ده و شهرهای نزدیک به هم، شبان و روزان با ایمنی کامل مسافرت کنید.»
قتاده گفت: منظور کسی است که با توشه و مرکب و درآمد حلال از خانه خود به عزم این خانه (کعبه) حرکت میکند. (چنین کسی) در ایمنی به سر خواهد برد تا به وطن خود باز گردد.
امام فرمود: قتاده! تو را به خدا سوگند میدهم! آیا غیر از این است که گاهی کسی از خانه خود با زاد و راحله و کرایه حلال به عزم کعبه حرکت میکند اما در راه دچار دزدان میشود و حتی ممکن است به او صدمهای بزنند که موجب هلاکتش شود؟ عرض کرد: آری به خدا! (چنین است)
امام فرمود: وای بر تو قتاده! اگر تو قرآن را با رأی خود تفسیر کنی دیگران را (که مرید تواند و از تو حرف میشنوند) هلاک کردهای و خود نیز هلاک شدهای و اگر این تفسیر را از دیگران گرفتهای (باز) هلاک کردهای و هلاک شدهای!
وای بر تو قتاده! منظور خداوند (در این آیه کریمه) کسی است که با زاد و راحله و کرایه حلال از خانه خود به قصد این خانه حرکت میکند و در حالی که نسبت به حق ما (ولایت) معرفت دارد و دلش با ماست. خداوند در این باره از زبان ابراهیم علیه السلام میفرماید: ... فَاجعَل اَفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهویِ اِلَیهِم ...(2)؛ «خدایا!
تو دلهای مردمان را به سوی آنها مایل گردان... » به خدا سوگند! دعوت ابراهیم ما هستیم نه کعبه، وگرنه میفرمود: «الیه»، (قتاده!) آن که از صمیم قلب ما را بخواهد حجش مقبول است وگرنه نه! قتاده! اگر کسی چنین (اهل ولایت ما) بود از عذاب جهنم ایمن است.
قتاده عرض کرد: به خدا سوگند! بعد از این، من این آیه را جز این، تفسیر نخواهم کرد. امام فرمود: وای بر تو قتاده! همانا کسانی قرآن را میفهمند که مخاطب آنند(3) (یعنی اگر بخواهی با حقایق قرآن آشنا شوی باید به سراغ ما بیایی و بس!).
اِنَّما اُمِرَ النّاسُ اَن یَأتوُا هذِهِ الاَحجارَ فَیَطوُفوُا بِها ثُمَّ یَأتُونا فَیُخبِرونا بِوِلایَتِهِم.(4)
همانا! به مردم دستور داده شده (از جانب خدا) که بیایند و این سنگها (کعبه) را طواف کنند،، سپس به ما رجوع کنند و وفاداری خود را به ما اعلام کنند.
امام باقر علیه السلام
پینوشتها:
1- سوره سبا / 18.2- سوره ابراهیم / 37.
3- بحارالانوار، ج 46، صص 349 – 350.
4- المحجّة البیضاء، ج 2، ص183.
منبع:
جلوههای تقوا، ج 3، محمدحسن حائری یزدی .روز وحدت حوزه و دانشگاه از یادگارهای ارزشمند امام بزرگوار ماست. این مسئله هم مثل همه تدابیر و تصمیمهای مهمی که در راه جریان صحیح و اسلامی جامعه ما، آن حکیم عالی مقام و آن انسان والا و بصیر مطرح کردند، یکی از برکات وجودی ایشان بوده و هست و انشاءالله خواهد بود.
از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با طلاب و دانشجویان 28/9/69
مرحوم شهید مفتح، علاوه بر اینکه یک روحانی برجسته و فداکار و روشنفکر و آشنای به نیاز زمان بود، خصوصیتی داشت که در تعداد معدودی از فضلای آن زمان این خصوصیت وجود داشت؛ و آن قدرت ارتباطگیری با نسل جوان و دانشجویان و کسانی که مایل بودند پیام دین را با زبان روز از یک روحانی و یک عالم به دین بشنوند ... تصادفی هم نیست که روز اتحاد دانشجو و روحانی، یا حوزه و دانشگاه روز شهادت ایشان قرار داده شده است، چون انصافا حلقه وصلی بود متناسب با چنین خصوصیتی. خدای متعال پاداش این شهید عزیز را داد و آن شهادت بود. شهادت پاداش بزرگ و اجر عظیمی است و خدای متعال بندگان صالح خود – از جمله این بنده صالح – را از این اجر محروم نکرد؛ امیدواریم درجاتش روزبهروز عالی باشد.
خطبه نماز جمعه 26/9/78
وحدت حوزه و دانشگاه یعنی وحدت در هدف، و هدف این است که همه به سمت ایجاد یک جامعه اسلامی پیشرفته مستقل، جامعه امام، جامعه پیشاهنگ، جامعه الگو حرکت نمایند.
از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جمع کثیری از طلاب حوزههای علمیه و دانشجویان دانشگاه را به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه 28/9/69
طلّاب جوان و عزیز و زحمتکش و قانع و مومن در حوزههای علمیه و نیز دانشجویان عزیز، این جوانان، این فرزندان و این جگرگوشههای ملت، این بهترین و پاکترین عناصر جامعه ما در دانشگاه ها؛ باید در خط اسلام و در جهت عظمت کشور و بلند کردن پرچم اسلام و بیدار کردن ملت های عالم و روح بخشیدن به این دنیای مرده بوسیله دست های استکباری، درس بخوانند و کار و تلاش کنند تا مطمئن شوند که فردای ایران اسلامی، به مراتب از امروز بهتر خواهد بود. این هدف شماست. این هدف وحدت حوزه و دانشگاه است.
از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با دانشجویان و طلاب 28/9/69
گرامی باد یاد شهید گرامی و عزیزمان مرحوم دکتر مفتح. حلقه اتصال حوزه و دانشگاه
68/9/29
وحدت حوزه و دانشگاه، یعنی حرکت پابهپای علم و دین
68/9/29
طلّاب و دانشجویان قدر یکدیگر را بدانند، با یکدیگر آشنا و مرتبط باشند، احساس بیگانگی نکنند، احساس خویشاوندی و برادری را حفظ کنند و روحانیون در دانشگاه ها عملاً – قبل از قولاً – کوشش کنند که نمونههای کامل عالم دین و طلبه علوم دینی را به طلّاب و دانشجویان ارایه بدهند و نشان بدهند که هر دو نسبت به یکدیگر؛ با حساسیت مثبت و با علاقه همکاری میکنند، این همکاری و وحدت حوزه و دانشگاه است.
از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جمع کثیری از دانشگاهیان و طلّاب 29/9/68
یاد امام، یاد پیشروان انقلاب، یاد شهدای بزرگوار و یاد صحنههای پرشور انقلاب و جنگ تحمیلی را چه در دانشگاه، چه در حوزه و چه در محیط های کار و زندگی، زنده نگه دارید.
از بیانات مقام معظم رهبری در روز ملی مبارزه با استکبار 11/8/73
ما دو نهاد اصیل دانشجویی داریم. یکی متوجه به کسب علوم مربوط به فهم و تبلیغ دین و نوآوری در مباحث دینی و نوآوری در فهم مسایل روز و حادث شونده در زندگی است که این حوزه است و کارش عبارت است از تحقیق در مسایل دینی و فراگرفتن احکام الهی در همه شؤون زندگی، آن هم نه فقط در آنچه که مربوط به کُنج محراب یا خانه است بلکه در قلمرو وسیع زندگی بشر، این گروه این را باید یاد بگیرند، احکام جدیدش را تحقیق کنند، ناخالصیها و ناسرهها را از آن بزدایند و آن را با زبان مناسب در هر جامعهای و هر زمانی و هر مخاطبی به رساترین شکل ممکن به مخاطبین برساند. این وظیفه آن نهاد حوزهای است و اسمش حوزه علمیه است. یک نهاد دانشجویی دیگر داریم که این نهاد ناظر است به اداره امور زندگی مردم منهای مسایل مربوط به دین، مردم معاش دارند، کسب دارند، راه دارند، ساختمان دارند، جسم دارند، شناساییهای گوناگون لازم است. تحقیق در امور زندگی مردم لازم است علوم مختلف و انواع و اقسام دانشها، برای بهتر کردن و راه انداختن زندگی مردم، وجود دارد. این نهاد هم مشغول فراگیری این دانش هاست که این ها را فرا بگیرد... و آنها را برای پیاده شدن در جامعه آماده کند. تحقیقات نو، دنیایی را جذب کند و خودش به نوبه خود، تازههایی در این دانشها بیافریند و به بشریت عرضه کند. این هم یک نهاد دانشجویی دیگر. حالا اگر هر دوی این نهادهای دانشجویی خوب کار کنند و با هم رابطه متقابل دوستانه و از خود دانستن یکدیگر داشته باشند معنایش این خواهد شد که این جامعه، هم دینش، هم دنیایش آباد خواهد شد. آنها جهتگیری زندگی او را تصحیح می کنند و اینها حرکات زندگی او را تسهیل میکنند. آنها فکر و ذهن و روح او را آنچنان که از زشتیها و نادرستیها میآلایند که بفهمد به کجا باید حرکت کند و این ها وسیله این حرکت را به دست او میدهند تا حرکت کند.
از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با دانشجویان (روز وحدت حوزه و دانشگاه) 24/9/72
در نظام اسلامی، علم و دین پابهپا حرکت کنند. هدف حوزه دانشگاه یعنی این. ... دو شعبه از یک مؤسسه علم و دین. مؤسسه علم و دین یک مؤسسه است و علم و دین با همند. این مؤسسه دو شعبه دارد، یک شعبه حوزههای علمیه و شعبه دیگر دانشگاهها. باید این دو با هم مرتبط و خوشبین باشند، با هم کار کنند از همدیگر جدا نشوند و از یکدیگر استفاده کنند.
از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با طلاب و دانشجویان 29/9/68

| امام باقر به شهادت رسید | ارث شهادتش به امت رسید |
| اى قبر تو در آفتاب مولا | سلام ما را ده جواب مولا |
| سلام ما به درد تو به داغ تو | سلام ما به قبر بى چراغ تو |
| خورشید چرخ دین افول كرده | قلب پیمبر را ملول كرده |
| نور دل فاطمه بى تاب شد | پیكرش از زهر جفا آب شد |
| پنجم ولى كبریا شد شهید | آن یادگار كربلا شد شهید |
| داغ مدینه در دل است ما را | سفر به آن جا مشكل است ما را |
| وقتى كنار مادرش نشیند | وقتى كنار مادرش نشیند |
| ذی حجه دوازدهمین و آخرین ماه از ماههای قمری و همچنین از ماههای حرام و ماههای حج است. این ماه از ماه های بسیار شریف است، دهه اول آن فضیلت بسیاری دارد و از ایام معلومات است که در قرآن به آن اشاره شده است. روزه گرفتن در 9 روز اول آن بسیار ثواب دارد و پاداشش برابر پاداش یک عمر روزه است. محدث قمی اعمال و اذکار و ادعیه و نمازهای مستحبی این ماه را در مفاتیح الجنان بر شمرده است. ازدواج حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع) فاطمه زهرا علیهاالسلام دختر پیغمبر اکرم و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند. از حیث جمال ظاهری و کمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد. و به عالیترین کمالات انسانی آراسته بود. شخصیت و عظمت پیامبر اکرم روز به روز در انظار مردم بالا می رفت و قدرت و شوکت او زیادتر می شد به همین علت دختر عزیزش زهرا (علیها السلام) همواره مورد توجه بزرگان قریش و رجال با شخصیت و ثروتمند قرار داشت هر از چندگاه از او خواستگاری می کردند اما پیامبر با خواستگاران طوری رفتار می کرد که می پنداشتند مورد غضب پیامبر قرار گرفته اند.
رسول خدا فاطمه را برای علی (علیه السلام) نگاه داشته بود و مایل بود از جانب او پیشنهاد شود. پیامبر از جانب خدا مأمور بود که نور را با نور به ازدواج در آورد. پیشنهاد به علی: اصحاب رسول خدا احساس کرده بودند که پیغمبر اکرم تمایل دارد فاطمه (علیها السلام) را با علی پیوند ازدواج دهد، ولی از جانب علی پیشنهادی نمی شد. یک روز عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ و گروهی دیگر که پیامبر تقاضای ازدواج آنها را رد کرده بود در مسجد گرد آمده بودند و از هر دری سخن می گفتند. در این بین سخن از فاطمه به میان آمد. ابوبکر گفت: مدتی است که اعیان و اشراف عرب فاطمه علیهاالسلام را خواستگاری می نمایند اما پیغمبر اکرم پیشنهاد احدی را نپذیرفته و در جوابشان می فرماید: تعیین همسر فاطمه با خداست.برای همه روشن بود که خدا وپیغمبر، فاطمه را برای علی علیه السلام نگاهداشته اند. سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: حاضرید به اتفاق هم نزد علی برویم و جریان را برایش تشریح کنیم و اگر به ازدواج مایل بود همراهیش کنیم؟! آنها از این پیشنهاد استقبال و او را در این کار تشویق کردند. سلمان فارسی می گوید: عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ بدین قصد از مسجد خارج شدند و به جانب آن حضرت شتافتند.علی (ع) فرمود: از کجا می آیید و به چه منظور اینجا آمده اید؟ ابوبکر گفت: یا علی تو در تمام کمالات بر سایرین برتری داری، و از موقعیت خود و علاقه ایکه رسول خدا به تو دارد کاملاً آگاهی. اشراف و بزرگان قریش برای خواستگاری فاطمه علیها السلام آمده اند ولی پیغمبر صلی الله علیه وآله دست رد به سینه همه زده و تعیین همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان می کنم خدا و رسول، فاطمه را برای تو گذاشته اند. و شخص دیگری قابلیت این افتخار را ندارد.
افکار خفته بیدار می شود: اوضاع بحرانی اسلام و گرفتاری ها و فقر اقتصادی مسلمین، چنان علی (ع) را مشغول ساخته بود که به خواسته های درونی خویش و ازدواج و تشکیل خانواده هیچگونه توجه نداشت. علی (ع) اندکی پیرامون پیشنهاد آنها تأمل و اطراف و جوانب قضیه را به خوبی بررسی نمود: تهیدستی خود و مشاهده گرفتاریهای عمومی از یک طرف و فرا رسیدن زمان ازدواج وی از طرف دیگر(1). او بخوبی می دانست که اگر همسری چون فاطمه را از دست بدهد دیگر این فرصت قابل جبران نیست. علی (ع) به خواستگاری می رود: این پیشنهاد علی را تحت تأثیر قرار داد بطوریکه دست از کار کشید و به منزل بازگشت. خود را شستشو داد، عبای تمیزی بر تن کرد و به خدمت رسول اکرم شتافت. درب خانه را به صدا درآورد. پیغمبر به «ام سلمه» فرمود: در را باز کن. کوبنده در شخصی است که خدا و رسول او را دوست دارند او هم خدا و رسول را دوست دارد. عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت، کیست که ندیده درباره اش چنین داوری می کنی؟ فرمود: ای ام سلمه! مردی دلاور و شجاع است او برادر و پسرعمویم و محبوب ترین مردم نزد من است. ام سلمه از جای جست و در سرای را باز کرد. علی (ع) داخل منزل شد، سلام داد و در حضور پیغمبر نشست. از خجالت سرش را به زیر انداخت، و نتوانست تقاضای خویش را عرضه بدارد. مدتی هر دو خاموش بودند. بالاخره پیغمبر (ص) سکوت را شکست و فرمود: یا علی گویا برای حاجتی نزد من آمده ای که از اظهار آن خجالت می کشی؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و اطمینان داشته باش که تمام خواسته هایت قبول می شود. عرض کرد: یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد، من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم. بهتر از پدر و مادر، در تربیت وتأدیب من کوشش نمودی و به برکت وجود شما هدایت شدم. یا رسول الله! به خدا سوگند اندوخته دنیا و آخرت من شما هستی. اکنون موقع آن شده که برای خود همسری انتخاب کنم و تشکیل خانواده دهم، تا با وی مأنوس گردم و از ناراحتیهای خویش بکاهم. اگر صلاح بدانی و دختر خود فاطمه علیها السلام را به عقد من در آوری سعادت بزرگی نصیب من شده است. رسول خدا که در انتظار چنین پیشنهادی بود صورتش از سرور و شادمانی بر افروخته شد، فرمود: صبر کن تا از فاطمه اجازه بگیرم. پیغمبر نزد فاطمه (ع) رفت، فرمود: دخترم! علی بن ابی طالب (ع) را به خوبی می شناسی برای خواستگاری آمده است. آیا اجازه می دهی ترا به عقدش در آورم؟ فاطمه از خجالت سکوت کرد و چیزی نگفت. پیغمبر چون آثار خشنودى را درچهره او دید گفت: الله اکبر و سکوت او را علامت رضایت دانست (2). توافق: رسول اکرم (ص) پس ازکسب اجازه به نزد علی آمد و با لبی خندان گفت: یا علی! آیا برای عروسی چیزی داری؟ پاسخ داد: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من کاملاً اطلاع دارید. تمام ثروت من عبارت است از یک شمشیر، یک زره و یک شتر.فرمود: تو مرد جنگ و جهادی و بدون شمشیر نمی توانی در راه خدا جهاد کنی، شمشیر از لوازم و احتیاجات ضروری تو است. شتر نیز از ضروریات زندگی تو محسوب می شود، باید به وسیله آن آبکشی کنی و امور اقتصادی خود و خانواده ات را تأمین کنی و برای اهل وعیالت کسب روزی نمایی و در مسافرت بارت را بر آن حمل کنی، تنها چیزی که می توانی از آن صرف نظر کنی همان زره است. منهم به تو سخت نمی گیرم و به همان زره اکتفا می نمایم. یا علی آیا اکنون بشارتی به تو بدهم و رازی را برایت آشکار بسازم؟! عرض کرد : آری یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت، شما همیشه نیک خوی و خوشزبان بوده اید. فرمود: پیش از آنکه به نزد من بیایی جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! خدا ترا از بین مخلوقاتش خطبه عقد: پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود: یا علی تو زودتر به مسجد برو و من نیز از عقب تو می آیم، تا در حضور مردم مراسم عقد را برگزار کنیم و خطبه بخوانیم. علی (ع) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حرکت نمود. ابوبکر و عمر را در بین راه ملاقات کرد، آنها از جریان کار جویا شدند، گفت: رسول خدا دخترش را به من تزویج کرد، هم اکنون پیامبر در راه است تا در حضور جمعیت، مراسم عقد و خطبه خوانی را انجام دهد. پیغمبر (ص) در حالی که صورتش از سرور و شادمانی می درخشید به مسجد تشریف برد، و به بلال فرمود: مهاجر و انصار را در مسجد جمع کن. هنگامی که مردم جمع شدند، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای فرمود: ای مردم آگاه باشید که جبرئیل بر من نازل شد و از جانب خدا پیام آورد که مراسم عقد ازدواج علی و فاطمه علیها السلام در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده و دستور داده که در زمین نیز آن مراسم را انجام دهم، و شما را بر آن گواه بگیرم. سپس نشست و به علی (ع) فرمود: برخیز و خطبه عقد را بخوان. علی علیه السلام برخاست و فرمود: خدا را بر نعمت هایش سپاس می گویم و شهادت می دهم که بغیر از او خدایی نیست. شهادتی که مورد پسند و رضایت او واقع شود. درود بر محمد صلی الله علیه وآله، درودی که مقام و درجه اش را بالا برد. ای مردم! خدا ازدواج را برای ما پسندیده و بدان دستور داده است. ازدواج من و فاطمه را خدا مقدر کرده و بدان امر نموده است. ای مردم! رسول خدا فاطمه را به عقد من در آورد و زره ام را از بابت مهر قبول کرد. از آن حضرت بپرسید و گواه باشید. مسلمانان به پیغمبر (ص) عرض کردند: یا رسول الله! فاطمه را با علی کابین بسته ای؟ رسول خدا پاسخ داد: آری ! پس تمام حضار دست به دعا برداشته گفتند: خدا این ازدواج را بر شما مبارک گرداند و در میانتان دوستی و محبت افکند. مذاکره عروسی: علی علیه السلام می فرماید: حدود یک ماه طول کشید و من خجالت می کشیدم با پیغمبر درباره فاطمه صحبت کنم، ولی گاهی که خلوت می شد می فرمود: یا علی چه همسر نیکو و زیبائی نصیبت شد؟ بهترین زنان عالم را تزویج تو کردم. روزی برادرم عقیل پیش من آمد و گفت: برادر جان! من از ازدواج تو بسیارمسرور هستم. چرا از رسول خدا (ص) خواهش نمی کنی که فاطمه را به خانه ات بفرستد تا بوسیله عروسی شما، چشم ما روشن گردد؟ پاسخ دادم: خیلی میل دارم عروسی کنم اما از رسول خدا خجالت می کشم. عقیل گفت: تو را به خدا سوگند! هم اکنون با من بیا تا خدمت پیغمبر (ص) برویم. علی با برادرش عقیل آهنگ منزل رسول خدا نمودند. در بین راه به «ام ایمن» برخورد کرده جریان را برایش گفتند. ام ایمن گفت: اجازه بدهید من با رسول خدا در این باره مذاکره کنم. ام سلمه و سایر زنان از قضیه خبردار شدند و خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله مشرف گشتند. عرض کردند: یا رسول الله! پدر و مادرمان به فدایت، برای موضوعی خدمت شما رسیده ایم که اگر خدیجه زنده بود چشمش بدان روشن می شد. وقتی پیغمبر (ص) نام خدیجه را شنید اشکش جاری شد و فرمود: خدیجه؟! کجا مانند خدیجه پیدا می شود؟ هنگامی که مردم مرا تکذیب نمودند مرا تصدیق کرد و برای ترویج دین خدا، اموالش را در اختیار من قرار داد. خدیجه زنی بود که خدا بر من وحی فرستاد که بدو بشارت دهم خانه ای از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد کرد. ام سلمه عرض کرد: پدرم و مادرم فدایت شود، شما هرچه درباره خدیجه می فرمایید صحیح است. خدا ما را با او محشور گرداند. یا رسول الله! برادر و پسر عموی شما میل دارد همسرش را به منزل ببرد. فرمود: پس چرا خودش در این باره صحبتی نمی کند؟ عرض کرد: از کمروئی اوست.پیغمبر (ص) به ام ایمن فرمود: علی را نزد من حاضر کن. وقتی علی (ع) خدمت پیغمبر مشرف شد فرمود: یا علی! آیا میل داری همسرت را به منزل ببری. عرض کرد: آری یا رسول الله. فرمود: خدا مبارک کند، همین امشب یا فردا شب وسائل عروسی را فراهم می کنم. سپس به همسرانش فرمود: فاطمه را زینت کنید و خوشبویش نمایید و اطاقی را برایش فرش کنید تا مراسم عروسی را برگزار کنیم (4). مراسم ازدواج برترین بندگان خداوند در روز اول یا ششم ذی الحجه (5) سال دوم یا سوم هجری انجام گرفت(6). |
|
درسهایی از ازدواج علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها |
از ماجرای ازدواج علی و فاطمه (سلام الله علیها) نکات بسیار جالبی می آموزیم . اگر خواهان سعادت هستیم و پیرو اسلام ، بایستی تا مرز توان تلاش کنیم که در مرحله اول ازدواج بر مبنایی صحیح صورت گیرد و دوم ساده زیستی در تمام شئون زندگی جامعه به خصوص ازدواج راه یابد وگرنه قید و بندهای اجتماعی در امر ازدواج که بیشتر نشأت گرفته از فرهنگ اسلامی و یا ساخته و پرداخته فرهنگ های کوتاه نگر مادی و اشرافی است . اگر این غل و زنجیرها بر دست و پای جوانان و والدین بیفتد هر روز بزرگتر و سنگین تر می شود تا آنجا که امکان هر نوع حرکت صحیحی را می گیرد و صاحب جامعه را به سوی نابودی می کشاند و به فسا د و نابودی های روانی و مشکلات اخلاقی می افزاید.1
1- هم کفو بودن یکی از اصول اساسی و رازهای موفق ازدواج ، کفو و هم تا بودن دختر و پسر با هم است . برخی گمان دارند کفیت به شرایط ظاهری و مادی و رفاهی بستگی دارد . در صورتی که هم تایی به آرمانها و خواهش ها و تمایلات روحی و روانی افراد است . میزان آگاهی علمی و دینی و میزان تعهد عملی به مکتب مذهب و ارزش نهادن به ویژگی های اخلاقی و فرهنگی است . اگر هم تایی مطرح نبود ، دختران زیادی در مدینه بودند که هرگز علی از آنان خواستگاری نکرد و فاطمه (سلام الله علیها) خواستگاران زیادی داشت . اما رضایت به آنها نداد . اگر خداوند علی را نمی آفرید برای فاطمه هم کفو و هم تایی وجود نداشت.2
2- روش خواستگاری بدون هیچ گونه تشریفات و واسطه ای انجام شد .
3- پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بدون رضایت دخترش به خواستگار پاسخ مثبت نداد .
4- میزان مهریه کم و متناسب با شرایط مالی داماد بود .
5- در تهیه جهیزیه به ضروری ترین و ابتدایی ترین وسایل زندگی در آن عصر بسنده شد.
فاطمه دختر پیامبر و رهبر مسلمانان از تیره بنی هاشم یعنی اصیل ترین و شریف ترین تیره های عرب به حساب می آمد .مادرش خدیجه ثروتمند ترین زن عرب خودش بود و از نظر علمی ، فردی آگاه تر و اندیشمند تر از او نبود و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هم می توانست جهیزیه زیادی همراه دخترش کند اما منش پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و خاندانش بر ساده یستی است . متاسفانه در برخی از خانواده ها بخصوص قشر مرفه جامعه ، جهیزیه و دخترانشان نمایشگاه بین المللی کامل است از لوازم خانگی داخلی و خارجی و اشیاء لوکس تشریفاتی مدرنی که برقش چشم های ظاهربین را خیره می کند.3
فرازی از پایان نامه زهره گیلان
مدرسه علمیه نرجس (سلام الله علیها)
پی نوشتها:
1- نصیر پور ، محمد قاسم: فاطمه زهرا ، ص 47
2- نصیر پور ، محمد قاسم: فاطمه زهرا ، ص 47
3- نصیر پور ، محمد قاسم: فاطمه زهرا ، ص 47
مراسم عزاداری شب سه شنبه بعد از نماز مغرب و عشا مسجد جامع بافران

" وَ الْأَرْضِ و َمَا طَحَاهَا "
قسم به زمين و كسى كه آن را گسترانيده است.
و دحو الارض روزي است كه زمين از زير کعبه كشيده و گسترانيده شد، و روزي است كه رحمت خدا در آن منتشر گرديده و از براى عبادت و اجتماع بذكر خدا در اين روز، اجر بسيار است. روايت است که « امام رضا » عليه السلام فرموده اند: درشب بيست و پنجم ماه ذى القعده حضرت ابراهيم (ع) و حضرت عيسى (ع) متولد شده اند.
در اين روز رسول خدا صلى الله عليه و آله، به قصد حجة الوداع از مدينه با يكصد و چهار هزار يا يكصد و بيست و چهار هزار و حضرت فاطمه (ع) و تمامى اهل بيت خود از راه شجره به مکه عزيمت نمودند.
![]() | |||||
| |||||
|
| |||
|
اينجا حتي نفس كشيدن هم عبادت است ... | |||
|
براي آنهايي كه اولين سفر زيارتيشان به مدينه و مكه است حتماً اين سؤال برایشان ايجاد شده است كه بهترين اعمال در اين شهرها كدامند؟ خيلي از زائران تصورات مختلفي از اين سوال داشتند و جوابهايي دادند كه خواندن آنها خالي از لطف نيست: - به نظر من یکی از کارهای ارزشمند در شهر مدينه فرستادن صلوات است. يكي از دوستانم در ايران به من گفت: سعي كن در مدينه زياد صلوات بفرستي. اتفاقاً اين جا هم در كاروان ما ختم صلوات ميگيرند. مثلاً براي سلامتي امام زمان 10 هزار صلوات كه وقتي تقسيم ميشود به هر نفر تعداد زيادي هم نمیرسد. - اصلاً نميتوانم از بين اعمال چيزي را انتخاب كنم ولي به نظر من اگر كسي در مسجدالنبي نماز جعفرطيار را بخواند خيلي خوب است. اصلاً نمازهاي اول وقت در مدينه خيلي دلچسب است. به نظر من اگر زائران برنامهريزي كنند اين جا حداقل تمام نمازهايشان را به مسجدالنبي بيايند خيلي خوب است و حتماً بهترين عبادت است. - همه اعمال در مسجدالنبي خوباند، از صلوات گرفته تا نمازهاي جماعت و كارهاي ديگر. اما من از نماز توبه خواندن پاي ستون توبه لذت بيشتری ميبرم. فكر ميكنم آنجا خدا من را میبخشد. - بهترين اعمال در مدينه و مكه ختم قرآن است، چون اين جا سرزمين وحي است. در همين جايي كه ما الان نفس ميكشيم يك روزي جبرئيل به پيامبر نازل ميشده و آيات خدا را براي ايشان ميخوانده، فكر كنم قرآن خواندن نزديكترين راه رسيدن به معنويت اينجاست. هر چه به مسجدالنبي نزديكتر ميشوم حرفهاي قشنگتري ميشنوم. اين حرفها را چند زائر در مسير رسيدن به مسجدالنبي گفتند. حالا ميفهمم اين جا لازم نيست دنبال بهترين اعمال بگرديم. اينجا بايد يك دل صاف داشته باشيم و يك نگاه خالصانه؛ آنوقت نفس كشيدن در مدينه هم عبادت ميشود. نگاه كردن به گنبد سبز پيامبر ميشود عبادت، آنهم بهترين عبادت. |
باسمه تعالي
السلام عليك يا ابا عبدا... الحسين (ع)

![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
با تشكر
كانون فرهنگي باقرالعلوم(ع) مسجدجامع بافران

کتاب اشک کویر
نوشته علی اسلامی
با همکاری مجتبی پوربافرانی- علیرضا مفتاح- جابر فخرایی-
عباسعلی پوربافرانی- جمال بافرانی
(گزارشی از آین سوگواری اهل بیت علیهم السلام در بافران)
به صورت تمام رنگی منتشر شد.
قیمت پشت جلد کتاب 8000 تومان می باشد.
کلیه برادران و خواهران می توانند جهت ثبت نام و پیش خرید کتاب و برخورداری از 25% تخفیف ویژه به کتابخانه مسجد جامع بافران مراجعه نمایند.

بسیج یعنی حضور بهترین و بانشاط ترین و باایمان ترین نیروهای عظیم ملت در میدان هایی که برای منافع ملی، برای اهداف بالا، کشورشان به آنها نیاز دارد، همیشه بهترین و خالص ترین و شرافتمندترین و پرافتخارترین انسانها این خصوصیات را دارند. بسیج در یک کشور، معنایش آن زمرهای است که حاضرند این پرچم افتخار را بر دوش بکشند و برایش سرمایه گذاری کنند.
از بیانات مقام معظم رهبری در جمع بسیجیان
مراسم ویژه جشن میلاد حضرت امام رضا (ع)
در محل قدمگاه آن حضرت پادرخت بافران
زمان جمعه 2/9/86 از ساعت 2 الی 4 بعدازظهر
همراه با مولودیه خوانی و مداحی مداحان محترم اهل بیت (ع)
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
کانون فرهنگی باقرالعلوم (ع) مسجد جامع بافران
کتاب اشک کویر
نوشته علی اسلامی
با همکاری مجتبی پوربافرانی- علیرضا مفتاح- جابر فخرایی- عباسعلی پوربافرانی- جمال بافرانی
(گزارشی از آین سوگواری اهل بیت علیهم السلام در بافران)
به صورت تمام رنگی منتشر شد.
قیمت پشت جلد کتاب 8000 تومان می باشد.
کلیه برادران و خواهران می توانند جهت ثبت نام و پیش خرید کتاب و برخورداری از 25% تخفیف ویژه به کتابخانه مسجد جامع بافران مراجعه نمایند.
کتابخانه مسجد جامع بافران
باسمه تعالی
قابل توجه کلیه هنرمندان
کانون فرهنگی باقرالعلوم (ع) مسجد جامع بافران در نظر دارد مهر و آرم جدید برای کانون طراحی نماید لذا از کلیه برادران و خواهران دعوت می شود طرحهای پیشنهادی خود را حداکثر تا روز سه شنبه 27 آذرماه مصادف با شهادت حضرت امام محمد باقر (ع) به این کانون تحویل نمایند.
مشخصات طرح:
1- در برگیرنده نام کانون
2- برنامه های فرهنگی
3- نمایی از مسجد جامع
در ضمن به طرح برگزیده در جشن عید سعید غدیر خم هدیه ای اهدا می گردد.
کانون فرهنگی باقرالعلوم (ع) مسجد جامع بافران